حرف دل بی ریا 16

 بلبل از گل خواند و من از تو شاپرک از گل خواند و من از تو دلم

میخواست با تو باشم

فقط با توچون درس عشق را به من موختی به من اموختی

چطور پرنده باشم؟!

چطور پر بکشم؟! تا به اوج عشق برسم


 

ای کاش:اسمان حرف کویر را میفهمید واشک خود را نثار گونه های

خشک او میکرد!

ای کاش:فریاد انقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمیشکست!

ای کاش:بهار انقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد!

انم که بگویم ای کاش:مرگ معنای عاطفه را میفهمید!


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:15 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

حرف دل بی ریا 14

 

سلام اي تنها بهونه واسه ي نفس كشيدن

هنوزم پر مي كشه دل براي به تو رسيدن

واسه ي جواب نامت مي دونم كه خيلي ديره

بذا به حساب غربت نكنه دلت بگيره

عزيزم بگو ببينمكه چه رنگه روزگارت

خيلي دوست دارم تو مهتاب بشينم يه شب كنارت

سر تو مهربوني بذاري به روي شونم

تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم

حالم رو اگه بپرسي خوبه تعريفي نداره

چون بلاتكليفه عاشق آخه تكليفي نداره

نكنه ازم برنجي تشنه ام تشنه ي بارون

چه قدر از دريا ما دوريم بيگناهيم هر دو تامون

بد جوري به هم مي ريزه من و گاهي اتفاقي

تو اگه نباشي از من نمي مونه چيزي باقي

مي دوني كه دست من نيست بازياي سرنوشته

رو قشنگا خط كشيده زشتا رو برام نوشته

باز كه ابري شد نگاهت بغضتم واسم عزيزه

اما اشكات رو نگه دار نذار اينجوري بريزه

من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد

باقيش و بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد

حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني

من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببيني

يادته من و تو داشتيم ساده زندگي مي كرديم

از همين چشمه ي شفاف رفع تشنگي مي كرديم

يه دفه يه مهمون اومد عقلم رو يه جوري دزديد

دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد

اولش فكر نمي كردم كه دلم رو برده باشه

يا دلم گول چشاي روشنش رو خورده باشه

اما نه گذشت و ديدم دل من ديوونه تر شد

به تو گفتم و دلت از قصه ي من با خبر شد

اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده

اما بعد ديدم كه عشقه آخه اندازش زياده

تو بازم طاقت آوردي مث پونه ها تو پاييز

سرنوشت تو سفيده ماجراي من غم انگيزه

بد جوري ديوونتم من فكر نكن اين اعترافه

هميشه نبودن تو كرده اين دل و كلافه

مي دونم فرقي نداره واست عاشق بودن من

مي دونم واست يكي شد بودن و نبودن من

مي دونم دوسم نداري مث روزاي گذشته

من خودم خوندم تو چشمات يه كسي اين رو نوشته

اما روح من يه درياست پره از موج و تلاطم

ساحلش تويي و موجاش خنجراي حرف مردم

آخ چه لذتي داره ناز چشماتو كشيدن

رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن

من كه آسمون نبودم اما عشق تو يه ماهه

سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بي گناهه

تو كه چشماي قشنگت خونه ي صد تا ستاره س

تو كه لبخند طلاييت واسه من عمر دوباره س

بيا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن

من بدون تو مي ميرم بيا و بهم كمك كن...

[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:15 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

 (راز خوشبختی در زندگی مشترک روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.
آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول ۲۵ سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند. سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟ 
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،
اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود
ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت . همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :”این بار اولته” دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.
بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:”این دومین بارت”
بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت
و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم :”چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟” 
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت: این بار اولت بود)


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:14 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

دوستت‌دارم...!!!

 دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:13 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

 پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که 


میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
 
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..

از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم

 تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..

حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست 

و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟

دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..

درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین 

نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش

 که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..

پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.

(عاشقتم تا بینهایت)

[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:13 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

برای تو می نویسم ...

 برای تویی كه قلبت پـاك است

برای تو می نویسم ...
 
برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست

برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست

برای تویی كه احساسم از آن وجود نازنین توست

برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد

برای تویی كه چشمانم همیشه به راه تو دوخته است

برای تویی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی

برای تویی كه وجودم را محو وجود نازنین خود كردی

برای تویی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است 

برای تویی كه سـكوتـت سخت ترین شكنجه من است

برای تویی كه قلبت پـاك است

برای تویی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است

برای تویی كه عـشقت معنای بودنم است

برای تویی كه غمهایت معنای سوختنم است

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ...


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:11 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

نامه بی جواب

 سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی 

آره بازم منم همون دیوونه همیشگی

فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
دلم واست تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال منو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هرچی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون

فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقتو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

نمی دونی چقدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات ، نوازشات ، بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته ؟
یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته ؟

من میدونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت می میره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی؟
بیشتر از این منو نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت منو گم نکنی تو دود این شهر غریب
یه سرزمین غربته با صدتا نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه

غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیفت تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت نا غافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

غصه نخور تا تو بیای حال منم اینجوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که باره اوله میره مدرسه 

تو از خودت برام بگو، بدونه من خوش میگذره؟
دلت مخواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره ؟

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت میاد گریه هامو ریختم کناره پنجره؟
داد کشیدم ترو خدا نامه بده یادت نره

یادت میاد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کناره در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری منو فراموش می کنی
فانوسه آرزوهامونو داری خاموش می کنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست

با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست



عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه غمی دوستت دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی میارم 

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر؟
مگه نگفتم چشمات و از چشم من هیچوقت نگیر

حرف من و به دل نگیر همش ماله غریبیه
تو رفتی من غریب شدم چه دنیایه عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه؟

دلم واست شور میزنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صدتا کتاب
که هر صفحش قصه چندتا درده و چندتا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
مریم همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

"مریم حیدر زاده"سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی 

آره بازم منم همون دیوونه همیشگی

فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
دلم واست تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال منو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هرچی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون

فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقتو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

نمی دونی چقدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات ، نوازشات ، بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته ؟
یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته ؟

من میدونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت می میره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی؟
بیشتر از این منو نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت منو گم نکنی تو دود این شهر غریب
یه سرزمین غربته با صدتا نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه

غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیفت تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت نا غافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

غصه نخور تا تو بیای حال منم اینجوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که باره اوله میره مدرسه 

تو از خودت برام بگو، بدونه من خوش میگذره؟
دلت مخواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره ؟

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت میاد گریه هامو ریختم کناره پنجره؟
داد کشیدم ترو خدا نامه بده یادت نره

یادت میاد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کناره در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری منو فراموش می کنی
فانوسه آرزوهامونو داری خاموش می کنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست

با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست



عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه غمی دوستت دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی میارم 

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر؟
مگه نگفتم چشمات و از چشم من هیچوقت نگیر

حرف من و به دل نگیر همش ماله غریبیه
تو رفتی من غریب شدم چه دنیایه عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه؟

دلم واست شور میزنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صدتا کتاب
که هر صفحش قصه چندتا درده و چندتا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
مریم همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

"مریم حیدر زاده"سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی 

آره بازم منم همون دیوونه همیشگی

فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
دلم واست تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال منو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هرچی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون

فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقتو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

نمی دونی چقدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات ، نوازشات ، بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته ؟
یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته ؟

من میدونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت می میره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی؟
بیشتر از این منو نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت منو گم نکنی تو دود این شهر غریب
یه سرزمین غربته با صدتا نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه

غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیفت تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت نا غافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

غصه نخور تا تو بیای حال منم اینجوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که باره اوله میره مدرسه 

تو از خودت برام بگو، بدونه من خوش میگذره؟
دلت مخواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره ؟

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت میاد گریه هامو ریختم کناره پنجره؟
داد کشیدم ترو خدا نامه بده یادت نره

یادت میاد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کناره در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری منو فراموش می کنی
فانوسه آرزوهامونو داری خاموش می کنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست

با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست



عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه غمی دوستت دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی میارم 

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر؟
مگه نگفتم چشمات و از چشم من هیچوقت نگیر

حرف من و به دل نگیر همش ماله غریبیه
تو رفتی من غریب شدم چه دنیایه عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه؟

دلم واست شور میزنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صدتا کتاب
که هر صفحش قصه چندتا درده و چندتا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
مریم همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

"مریم حیدر زاده"


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:10 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

اگه از تو ننوشتم

 اگه از تو ننوشتم ، فکر نکن سرم شلوغه

توي زندگي يه وقتا ، تنهايي رمز عبوره

اگه از چشمات گذشتم ، فکر نکن عاشق نبودم

مطمئن باش توي دنيا ، دل به تو سپرده بودم

خيلي سخته بگي ميرم ، وقتي مي خواي که بموني

وقتي مي خواي تو خيالت ، شعراي قشنگ بخوني

من گذشتم از تو اما ، تو هميشه بهتريني

مثل اشکي واسه چشمام ، موندگاري و صميمي

من مي خواستم تو خيالم ، ازتو تا ابد بخونم

تنها باشم بي حضورت ، رازچشماتو بدونم

من مي خواستم واسه دردام ، تنهايي خونه بسازم

با نت هاي مهربونيت ، شعراي قشنگ بسازم

مي دونستم وقتي ميرم ، ديگه تا ابد غريبم

حتي واسه چشم خيست ، بي وفاترين فريبم

شايد امروز که سياهي ،رخنه کرده تو وجودم

بدونم که راستي راستي ، روزي عاشق تو بودم

و هنوز عاشقتم


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:9 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

هم کلاسی های "سیران"

 

 

چرا از من فرار می کنید و دوستم ندارید؟ من هم روزی مثل همه شما زیبا بودم، فقط خواستم ریاضی و فارسی و علوم کلاس چهارم را یاد  بگیرم که چهره ام عوض شد.

چهره ام عوض شده اما هنوز کودکم مثل همه شماها، پس چرا با من بازی نمی کنید؟ چون مدرسه ما مثل شما شوفاژ نداشت؟ چون ما مجبوریم تا آخر عمر بهای درس خواندن در منطقه محروم را بپردازیم؟

می خواهید بدانید چقدر سختی کشیدم؟ یاداوری خاطرات تلخ همیشه سخت است، اما باید گفت تا از یاد نرود. باید گفت شاید تکرار نشود.

کلاس ما همیشه 45 نفره است، اما آن روز هشت نفر غایب بودند، خوش به حالشان، بعد هی بگویید غیبت بد است، خوب آنهایی که نیامدند نسوختند .

بخاری خاموش بود، اینجا زمستانها خیلی سرد می شود، مستخدم که آمد روشنش کند ....

جسته و گریخته به یاد دارم تلاش معلم را برای بیرون بردن آن هیولا که از دهانش آتش بیرون می زد، همه ترسیده بودیم، راه فرار نبود، یک نفر دو نفر نبودیم که راحت از کلاس فرار کنیم،تصورش را بکنید 37 نفر بین دود و آتش فریاد می کشیدند و دنبال راه نجات بودند که چیزی جز دیوار و درهای بسته نصیبمان نشد و وای داغ شدیم و داغ شدیم و گرما آنقدر زیاد بود که سوخت دستهایی که ساعتی قبل مداد را نگه داشته بود و چهره ای که ساعتی قبل خنده به اجرا می گذاشت و پاهایی که خودش ما را به این جهنم آورد .

یادش هم که می افتم درد در تنم رخنه می کند. بگذارید ادامه ندهم، فقط این را برایتان بگویم که ما بخاری می خواستیم که گرم شویم و کلاس درسمان صدای چق چق لرزیدن دندان به روی هم ندهد، نخواستیم این گرما آنقدر زیاد باشد که پوستمان سرخ شود و درد بگیرد و دکترها می گویند می افتد این پوست آخرش...

حالا چند روزی هست که بیمارستانیم، مادرم نمی گذارد آینه را نگاه کنم، حتما خیلی وحشتناکم که وقتی برای رفع خستگی به بخش های دیگر می روم همه رویشان را بر می گردانند، بچه های دیگر هم نزدیکم نمی آیند، دوست دارم بگویم از من نترسید، این زخم فقط مال من است، اگر شما توی مدرسه هایتان از این بخاری ها نداشته باشید که شبیه من نمی شوید.

دکترها و پرستارها که صدای پایشان نزدیک می شود یعنی باید زخم های صورت و تنم را کنترل کنند و پانسمان ها عوض شود، این لحظه ها را دوست ندارم چون دردش عذاب آور است، یک خانم پرستار  مهربان وقتی گریه می کنم تند تند یادم می اندازد که اگر نگذارم زخم هایم خوب شود تمام عمر بدشکل می مانم.

نه که گریه کنم نه، چون من که گریه کنم مادر هم گریه می کند، پرستار هم گاهی، پس باید قوی باشم فقط بالشم را محکم فشار می دهم شاید مجبور نباشم تمام عمر زشت زندگی کنم.

گاهی مردها و زن های غریبه را می بینم که با گل سراغم می آیند، یا کتاب قصه می آورند، می خندم و تشکر می کنم اما حرفهایی می زنند که من سر در نمی آورم، مادرم می گوید این حرفها به درد من نمی خورد و دیگر فایده ای به حال من ندارد.

چند تایی از دوستان دیگرم هم اینجا پیش من هستند، آن ها هم هر روز درد دارند و جیغ می زنند و دلتنگ عروسک هایشان هستند، اما از "سیران"  خبر ندارم، می گفتند حالش خوب نیست اما مادرم می گوید او را در جای بهتری نگه می دارند و دردش خوب شده است.

من و "سیران" توی یک نیمکت می نشستیم همیشه، آه نیکمت! دوست ندارم دیگر به آن کلاس و نیمکت ها برگردم، یعنی چه حرفهایی میزنم ها، مگر چیزی هم مانده از کلاس درس؟

دنیای من محدود شده این روزها به همین تخت و اتاق و بیمارستان، به حرفهایی که از هیچکدامشان سر در نمی آورم، مثلا به نظر شما درصد سوختگی یعنی چه؟ اینکه یکی 50 درصد سوختگی دارد؟

گاهی تلویزیون از آذربایجان می گوید و از پیران شهر و از شین آباد، شاید فکر کنید دوست داریم معروف باشیم، نه! من صورت صاف و دستهای سالمم را بیشتر دوست داشتم.

من نه استیضاح بلدم، نه می دانم تقصیر به گردن کیست، نه از انواع بخاری نفتی و گازی و شوفاژ چیزی می دانم، فقط می دانم سوختگی درد دارد  و حق آدم های بی گناه نیست.

درد خودم یادم می رود وقتی پدرم هر شب مجبور است در این سرمای از صفر گذشته از بیمارستان تا خانه برگردد.

... ما دانش آموزان کلاس چهارم دبستان انقلاب شین آباد هستیم. درسمان تا سر "شین" ماند و آتش را به عنوان اولین کلمه ای که شین دارد یاد گرفتیم، آن هم یاد گرفتنی که تا عمر داریم از خاطرمان نرود.

نه این کلاس دیگر کلاس می شود، نه "سیران" بر می گردد و نه درد سوختگی از خاطر دختر بچه ها می رود، نه رنج خانواده ها تمامی دارد و نه این داستان سوختگی های پروانه ها!

پروانه های ظریف که گناهشان این است که محروم اند شاید، که صدایشان به جایی نمی رسد تا امکانات برای خود شان دست و پا کنند.

تا در ایران مدرن امروز هنوز بخاری نفتی کلاس های درس را گرم می کند، فارس و آذربایجان و گیلان دانش آموز سوخته تحویل جامعه می دهد.

آذربایجان شاید فردا هیمن جا باشد، کنار گوش هرکدام از ما، چهره های سوخته دختران پیران شهری را از خاطر نبریم، حادثه فقط برای دیگران نیست.

این دست های که امروز بین باندها پنهان اند روزی لطیف بودند و حالا تاول را تجربه می کنند و همه این ها به مدد همین سیستم های گرمایشی غیر مجاز است.

مگر چقدر هزینه دارد؟ هزینه دارو و بیمارستان امروز این بچه ها خرج بخاری می شد بهتر نبود؟

اگر هر ایرانی، هر مسئول، هر مقام و وزیر کمی از هزینه های اضافه بکاهد و دختران پیران شهر را از یاد نبرد، شاید بتوان مرگ "سیران" را آخرین فاجعه کرد.

دیر بجنبیم ایران پر می شود از سیران و هم کلاسی هایش......

نوشتار از فاطمه کمانی، خبرنگار ایسنا منطقه کرمانشاه

 


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:6 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

«یادگار» کودکی با تفنگ شکسته

 ماهیانه خانواده‌اش 45 هزار و 500 تومان یارانه مادرش است.

به گزارش خبرگزاری فارس از کرمانشاه، دوران زندگی بشر فرصتی است برای ایفای نقش انسانی و اجتماعی و مجموعه رفتار و کردار انسان در این فرصت اندک، علاوه بر ایجاد تحول در زندگی شخصی خود او، عامل بروز تحولاتی در جامعه نیز خواهد شد.  

در چند‌ ماه اخیر به‌واسطه برخی سوء‌مدیریت‌ها از یک طرف و فشارهای خارجی از سوی دیگر، زندگی مردم با فشارهای گاه و ‌بی‌گاهی همراه شده است.

در این میان هستند خانواده‌های بی‌بضاعتی که زیر این همه فشار کمر خم‌کرده و امیدهای آن‌ها برای حل‌شدن مشکلات، به‌واسطه دعوا‌های برخی مسئولان که دلیلی جز بی‌مسئولیتی برای آن نمی‌توان متصور بود در حال رنگ باختن است. دعوا‌های عده‌ای مغرور که هیچ توصیه و نصیحت خیرخواهانه‌ای نه می‌تواند پرده گوش‌شان را به لرزه درآورد و نه صفحه وجدان‌شان را.

می‌خواهم همه داستان زندگی «یادگار» را که چند خطی بیشتر نیست برای کسانی نقل‌کنم که می‌دانند فرصت‌گذرایی که در اختیارشان است برای کاستن از دردهای «یادگار»ها است.

غربی‌ترین نقطه استان کرمانشاه شهر بسیار کوچک و زیبای «نودشه» در 150 کیلومتری مرکز استان است که کمتر از 5 هزار نفر جمعیت دارد و در یکی از محقر‌ترین خانه‌های این شهر خانواده‌ای سه‌نفره (حسین، شمسی و یادگار) زندگی می‌کنند.

«یادگار» کودک 13 ساله این خانواده است، او هیچ‌کس نیست! نه خودش شناسنامه دارد نه پدرش و چون شناسنامه ندارد مدرسه نرفته، دفترچه بیمه ندارد و یارانه هم نمی‌گیرد،.

پدر یادگار قبل از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عراق رفته و بعد از انقلاب به ایران اسلامی بازگشته و چون اقدام به گرفتن شناسنامه نکرده، به پسرش هم شناسنامه تعلق نمی‌گیرد.

تنها اسباب بازی‌اش تفنگ شکسته‌ای است، بیشترین درآمد ماهیانه خانواده، 45 هزار و 500 تومان یارانه مادرش است؛ اما خوشبختانه پدر «یادگار» چند‌شغله است! البته این پدر چند‌شغله با آن پدر‌های چند‌شغله‌ای که ما می‌شناسیم خیلی فرق دارد، خادم مسجد کوچکی است که می‌گویند بنای آن به‌صدر اسلام باز می‌گردد و با حقوق ماهیانه 400 هزار ریال، ماه‌هایی هم که بخت با او یار شود و چند نفری بیشتر مسافر سرای باقی شوند شغل بعدی‌اش که نظافت غسال‌خانه سنتی مسجد باشد چند هزار تومانی نصیبش می‌کند که به زخم‌های زندگی‌ بزند.

جنگ حمالان برای بار را هر‌چند این روزها «حسین» بیشتر اوقات به‌علت بالا‌رفتن سنش به دیگران می‌بازد، اما بالاخره حمالی یکی از شغل‌های دیگرش به ‌حساب می‌آید، آبیاری باغ‌های مردم در تابستان هم از شغل‌های دیگر پدر «یادگار» است و وضعیت خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند مناسب نیست.

گزارش : فرید کریمی


[ سه شنبه 6 خرداد 1393 ] [ 12:4 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 23 24 25 26 27 ... 52 صفحه بعد