سری جدید جوک ها و لطیفه های خنده دار آخر سال

 

 

جوک

سلام به عزیزای دل :)

خیلی خیلی پیشاپیش عیدتون مبارک ;)

ایشالا همیشه توی دلتون شاد باشه و لباتون پُر خنده :x

انصافا تخمه آفتابگردون به مراتب با نظم ترتیب بیشتری نسبت به انار یک جا نشسته
حیف که استعدادش به چش نیومده ;)
.
.
.
به بعضیام باس گفت:
خلایق ، خر چه لایق ؟! :|
.
.
.
ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ
ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺯﺭ ﻧﺰﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ یه ﻫﻔﺘﺲ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺷﺪﻩ :|
.
.
.
دخـتـرای ایـرانـی دو دسـتـه َن ،
دسـتـه اول کـه اصــَـن حــرفــشـو نـــزن…!
دسـتـــه دوم کــه هــیچــی دیـگـه :|
.
.
.
دختر است دیگر …
بعله از اتاق فرمان اشاره میکنن که پسر است ، فقط شبیه دختراست :D
.
.
.
علــــم حتی اگر در برگه ی نفر اولِ سالن باشد
دانشجویانی از سرزمین پارس از ته سالن به آن دست پیدا خواهند کرد :|
.
.
.
من حاضرم شرط ببندم اونقدی که تو این چن وقته مردم با آهنگای تبلیغات قر دادن ،
با آهنگای شهرام شبپره قر ندادن !
خودم به شخصه شبی نیست که با آهنگ لوسی لوسی قر ندم :D
.



موضوعات مرتبط: پیامک جوک
[ یک شنبه 25 خرداد 1393 ] [ 11:22 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

جوک و اس ام اس های بمب خنده سال ۹۳

 

 

جوک

سلام به دوستای نازنینم :x

امیدوارم سال ۹۳ همون چیزایی براتون رقم بخوره که دوست دارید ;)

نصیحت نوروز ۹۳
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﺁﺟﯿﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭﮐﻦ که ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﺎ ﺁﺟﯿﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭﮐﻨﻦ !
.
.
.
فلشم رو تو ماشین جا گذاشتم بابامم با ماشین بیرون بوده !
یهو زنگ خونمون خورد گفتم کیه؟
بابام گفت : منم ام جی، باز کن زاخار :|
.
.
.
یه بار اومدم کارمو بندازم فردا ،
بلند انداختم افتاد پس فردا :lol:
.
.
.
یه پرسش از دخدرا داشتم :
واقعن با دهن بسته نمیشه ریمل زد ؟
ینی خدایی در توانتون نیست ؟
.
.
.
برادران رایت بهشون میومد
تو کار پخش و توزیع سی دی و فیلم باشن تا ساخت هواپیما :lol:
.
.
.
یکی از بچه ها ازم پرسید به قیافه ام میخوره چند سالم باشه ؟
گفتم : ۲۷ سال
ناراحت شد گفت : ۲۲ سالشه
گفتم : ۵ سال دیگه به حرفم میرسی ، ببین کی گفتم :D
.
.
.
تو پاکستان ؛ بچه مدرسه ای ها موقع دعوا به همکلاسیشون میگن:
زنگ آخر وایسا بترکونمت :lol:
.



موضوعات مرتبط: پیامک جوک
[ یک شنبه 25 خرداد 1393 ] [ 11:21 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

طنزنامه های جدید خنده دار و استاتوس های بمب خنده

 

 

status93

سلام سلام :)

سری جدید طنزنوشته ها رو آماده کردم براتون بلکه حال و هواتون شــــاد شه ;)

وقتی لبخند دنبال جایی برای نشستن میگردد،آرزو میکنم لبانت آن نزدیکی باشد :x

اینایی که می گن پول خوشبختی نمیاره
آقا بیاید و منو بدبخت کنید
اینقدر بهم پول بدید تا به خاک سیاه بشینم
نامردم اگه اعتراضی کنم :|
.
.
.
خونه دوستم همه چیش هوشمنده
از تنظیم دمای خونه گرفته تا تنظیم نور
بعد تنها هوشمندی خونه ما اینه که
لامپ دستشویی رو روشن کنی،هواکش هم روشن میشه :)
.
.
.
ﻫﺮﭼﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺸﻨﮕﻪ , ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺴﺮ ﻗﺸﻨﮕﻪ …
ﻫﺮﭼﯽ ﭘﺴﺮ ﻣﺸﻨﮕﻪ , ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺸﻨﮕﻪ …
ﺧﻮﺏ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻭﺿﯿﻪ ؟؟
ﭼﺮﺍ ﻣﺎ ﻗﺸﻨﮕﺎ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ؟؟!!
.
.
.
متاسفانه هر سیب زمینی سرخ کرده ای بالاخره تموم میشه،
هرچقدم که یواش بخورینش!
اینا سختیای زندگیه :|
.
.
.
مورد داشتیم دختره با قیافه بدون آرایش رفته پلیس ۱۰+ برای گواهینامش ،
بردنش سربازی :lol:
.
.
.
تاثیری که دختر همسایه ی پشت شیشه بر بازی فوتبال بچه های محل داشت
قراردادهای میلیاردی روی بازیکنای استقلال پرسپولیس نداشت :D
.
.
.
یه ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﻧﻘﺪ ﺧﺎﺳﺘﮕﺎﺭ ﺑﻮﺩ
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺍﻟﮑﯽ ﺣﻠﻘﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻧﺸﻪ!
ﺍﻻﻥ ﺁﺳﺘﯿﻦ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺁﺭﻧﺞ ﻣﯿﺪﻥ ﺑﺎﻻ
ﻫﻤﻪ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ولی ﺑﺎﺯﻡ ﺧﺎﺳﺘﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ :|
.



موضوعات مرتبط: پیامک جوک
[ یک شنبه 25 خرداد 1393 ] [ 11:20 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

طنزنوشته ها و لطیفه های بروز و بامزه جدید

 

 

جوک جدید

سلام دوستای عزیزم :idea:

امروز براتون سری جدید استاتوس های خنده دار رو آماده کردم . . .

لبخند بزن؛
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،
تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد :x

شنیــدم این پـسـربـچـه کـوچـیکـا به خـالـه مـهـدشون میگـن :
مـهساجون ، پـری جون ، اِلـی جون و … اینا خیلی خـرشانسن ،
زمان ما اسم مربیمون خانوم عبدالمطلبی بود :|
.
.
.
مورد داشتیم دخدره پارک دوبل کرده ازش تست دوپینگ گرفتن :D
.
.
.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ فانتزی ﻫﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻋﮑﺴﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺪﻡ
ﻫﯽ ﻧﺰﻧﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻘﯿﻪ ﻋﮑﺴﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻪ
ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﻪ :|
.
.
.
همیشه گوشه ای از یخچال یه بطری کوچیک آب هست
که هرکسی فک میکنه فقط خودش از اون آب میخوره :|
.
.
.
همش میگن تو چرا اینقد چاقی !؟
ای باباااااا من چاق نیستم !
فقط راحت تر از شما دیده میشم :D
.
.
.
ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻡ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﯼ !؟
ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﻻ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﯿﻨﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﺶ ﺑﺒﻨﺪﻩ :|
ینی از همون اولم مورد توجه همه بودم !
.
.
.
حالا اگه کله پاچه یه غذای ایتالیایی بود و اسمش کال پاچینو بود ،
این روشنفکرای وطنی کلی هم با خوردنش کلاس میزاشتن :|
.



موضوعات مرتبط: پیامک جوک
[ یک شنبه 25 خرداد 1393 ] [ 11:19 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

سری جدید طنزنوشته ها و لطیفه های خنده دار باحال

 

 

جوک

ســلامی گــرم به بــروبــچ ِ باحــال ســه علی ســه (◡‿◡✿)

حال و احوال خوبه ؟! چه میکنیــد با گرمـــــا ؟!

 

اینـــم از سری جدید طنـزنوشتـه های تــوپ (✿◠‿◠)

21572

اختلاف طبقاتی داره بیداد میکنه
فاصله واحد ما با دختر همسایمون که نباید ۷طبقه باشه ؟!
فوق فوقش باس ۱طبقه باشه :)
.
.
.
یکی از بزرگترین دردسرای پسرا اینه که
یکی از مخاطبین خاصش ته ریش دوست داشته باشه و اون یکی ۳تیغه :|
اصن نابود میکنه آدمو …
.
.
.
قیافهٔ ساقه طلایی یه جوریه که انگار زیر دست ناپدری بزرگ شده :D
.
.
.
امروز بالاخره تکلیف خودمو روشن کردم
لامصب عجب نوری داره :D
.
.
.
از عجایب زنها اینه که
مجتمع های تجاری رو طبقه به طبقه و مغازه به مغازه میگردن
بعد که از خرید میان برن خونه میگن :
“اووووه ماشین چقدر دوره”
.
.
.
وقتی آدم از خاکـــــــــــــه
تعجبی نداره که
کرم داشته باشه :|
.
.
.
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﮔﺸﻮ ﺯﺩﻩ
ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ :|
.



موضوعات مرتبط: پیامک جوک
[ یک شنبه 25 خرداد 1393 ] [ 11:17 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

اوووووووووووووووووووم خوردنی

 

 

بستنی کاکائویی و قهوه ای خوشمزه

عکس بستنی گردویی خیلی خوشمزه

عمهـ نــدآرم ب روحــــــم اعتقــاد ندارم بیـــا پاییــــــــــــن

عکس بستنی دسری مخصوص با خامه و کاکائو

عکس بستنی قیفی مخصوص با اسمارتیز و شکلات های مخصوص

 

[ چهار شنبه 21 خرداد 1393 ] [ 10:27 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

دختر های رزمی كار ایرانی

 

 
نینجوتسو در لغت به معنای هنر حرکت پنهان می‌باشد. نین دلالت بر استقامت یا ملایمت نیز دارد. جوتسو به معنای هنر می‌باشد. این ورزش وسیله‌ای جهت رسیدن به مهارت‌های ویژه رزمی و تقویت اعتماد به نفس برای غلبه بر حریف است. پیروان این مسلک را نینجا می‌نامند.

 

2VDDQlndW9.jpg


[ سه شنبه 20 خرداد 1393 ] [ 11:40 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

عکس های جدید بازیگران

عکس های جدید و متفاوت از هانیه توسلی

عکس های جدید و متفاوت شبنم قلی خانی در استرالیا

عکس های جدید بازیگران


[ سه شنبه 20 خرداد 1393 ] [ 11:30 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

داستان گریه دار( نهایت ابراز عشق)

 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،داستان کوتاهی تعریف کرد:یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 



موضوعات مرتبط: داستان گریه دار
[ دو شنبه 19 خرداد 1393 ] [ 20:48 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]

پیشونی عرق کرده

 با دستمال مچاله ای که تو دستاش بود پیشونی عرق کرده اش رو خشک کرد، لکه زردرنگی نشون از کرم پودری بود که حالا دیگه با عرق کردن صورتش از جای جای اون پایین می‌اومد …

 
 
 
ده دقیقه ای میشد که تو ایستگاه منتظر اتوبوس واحد بود چشمش به تیتر روزنامه پهن شده در کنار دکه روزنامه فروشی افتاد : ” شرایط جدید استخدامی‌کشور…” خنده تلخ زیر لبش نشون از تمسخر نوشته روزنامه میداد لا اقل دو ماه بود که دنبال کار میگشت …ام
 
روز هم مثل هر روز از صبح تا حالا مشغول پر کردن فرم‌های استخدام در شرکت‌های مختلف بود… و جواب مثل همیشه یکسان : ” تشریف ببرید ما باهاتون تماس می‌گیریم….” اما دریغ از یک تماس …
 
 
 
با دست مو‌های وز شده اش رو به زیر روسری داد ….صدای چند دختر که راجع به انتخاب رشته دانشگاه بلند بلند حرف میزدند توجهش رو جلب کرد … یاد روزهایی افتاد که با چه ذوق و شوقی تو دانشگاه و با دوستاش تمام فکر و ذکرشون پاس کردن ناپلئونی واحد‌ها و خندیدن به تیپ جدید پسر‌های همکلاسیشون بود ،پسرهایی که حتی یک بار هم دنبالشون نرفته بود ، وحالا نمی‌دونست کار درستی کرده یا نه ، شاید هم بهتر بود تو همون دانشگاه مثل سمانه مخ یکی از اون پولداراشو میزد ، و حالا خیالش راحت بود، اونهمه پسر مایه دار بالاخره یکی اش نصیب ما می‌شد مرتضی ، بهزاد یا شاید هم اون پسره ، مهرداد… اما اون فقط به این فکر می‌کرد که واحد‌ها رو تند تند پاس کنه و لیسانسشو بگیره و به این خیال باشه که در جشن فارغ التحصیلی اش چه تیپی بزنه و چه کسایی رو دعوت کنه … جشن .. آه ! جشنی که هر گز گرفته نشد .تمام آرزو‌هاش یک ماه قبل از اتمام تحصیلاتش به باد رفت همون موقع که زن عموش تو اون بعد از ظهر گرم زنگ زد خونشون :” مریم جون بابات تو اداره حالش بهم خورده الان هم تو بیمارستان امام بستریه” …. دکتر بخش سی سی یو کلمه متاسفم رو جلوی چشمهای بهت زده اش فقط یک یار با صدای آروم گفت… نزدیکهای چهلم باباش بود که امتحانات آخرین ترم دانشگاه رو هم داد و همه تلاششو کرد که لا اقل اونها رو نیافته . و از اون به بعد بود که احساسی رو که هیچ و قت درکش نکرده بود رو چشید ، مسئولیت سنگین خانواده و نگاه‌های مادر … داداش سعید که هنوز بچه است و مینا هم که تمام فکر وذکرش به اینه که مامان کی تنهاش بزاره و یه راست بره سر تلفن .. تمام امید مامان که حالا بعد از پدر شکسته تر از همیشه شده .. به اون بود …کاش یه رشته دیگه رفته بود …شاید اینجوری زودتر کار پیدا میکرد …مثل اینکه هیچ جا تو این شهربه لیسانس منابع طبیعی نیازی ندارند …. چقدر راجع به منابع طبیعی و اهمیت حفظ محیط زیست و روشهای کمپوست زباله خونده بود….اما اینا میگن : زبان چقدر بلدی ؟ روابط عمومیت چه جوریه ؟ منشیگری چی ؟ میتونی؟ از همون نگاه اولشون معلومه چه جور منشی میخوان …. آفتاب داغ تابستون بهش اجازه نمیده بیش از این تو خاطراتش باشه …. دیگه گرما داشت زیادی اعصابشو خورد میکرد … تازه وقتی به این فکر میکرد که امروز هم مثل بقیه روزها از هیچ شرکتی جواب قطعی راجع به کار نشنیده بیشتر کلافه میشد…. صدای بلند یه موتور اونو از خاطراتش دور کرد و به خود آورد ..موتوری فاصله اش داشت با او کم میشد ، با سرعتی که موتور داشت سریع خودشو عقب کشید …اما موتوری بیشتر به اون نزدیک شد و تو یه لحظه کیفشو از رو دوشش کشید ، جیغ بلندی کشید ، با تمام قدرت بند کیف رو نگه داشت تا مانع موتور سوار بشه …اما دیگه دیر شده بود …. هنوز تو بهت و حیرت بود که صدای تصادف شد یدی اونو به خودش آورد … پرایدی که از کوچه بغلی و ورود ممنوع کوچه رو اومده بود با موتوری که کیف اون رو قاپیده بود تصادف کرد….به بالای سر موتوری که رسید مردم دور موتور سوار رو که با کلاه ایمنی روی سرش و دستهای خونیش کمی‌گیج به نظر میرسید گرفته بودند …. و کیف پاره شده دختر که روی زمین ولو شده و تمام محتوای اون خلاصه می‌شد در یک رژ لب ، چند تا مداد ابرو ، یک آینه کو چک ، چند تا کاغذ و دو سه تا دویست تومنی له شده در اون میون خود نمایی میکرد …صدای یه نفر که با موبایلش با پلیس ۱۱۰ تماس میگرفت در میون اون همهمه شنیده میشد … دخترک با دستهای لرزان و چشمهایی پر از اشک مشغول جمع کردن وسایلش از روی زمین بود .. و تو دلش به پسرک که از لحظه تصادف تنها و تنها از پشت کلاه ایمنیش بهت زده به صورت دخترک نگاه میکرد ، فحش میداد . یه دفعه تمام بد بختی‌هاش جلوی چشمش اومد ، نگاه مداوم پسرک اعصابش رو بیشتر خورد کرد ، یک لحظه کنترلش رو از دست داد مثل دیوونه‌ها فریاد زد : “همینو می‌خواستی ؟ بیا ! همش مال تو فقط همینه …چی می‌خواستی ؟ چی فکر کردی ؟ بعد پنج سال درس خوندن دو ماهه دارم دنبال کار می‌گردم … اینم تمام زندگیمه بیا ببر ! کثافت ! قیافه من کجاش شبیه مایه دار‌هاست که اومدی سراغ من …” که دیگه بغض امونش نداد … صدای آژیر الگانس پلیس تنها علتی بود که تونست نگاه پسر موتور سوار رو از صورت دخترک جدا کنه … پلیس با عجله مردم رو متفرق می‌کنه یکی از مأمور‌ها به سمت موتور سوار می‌آید … اتوبوسی آرام آرام به ایستگاه نزدیک می‌شود ..پسرک با بی اعتنایی به پلیس کلاه ایمنی را در می‌آورد و با لبخندی تلخ به سمت مأمور می‌رود … اتوبوس وارد ایستگاه می‌شود … و دخترک همچنان بهت زده با یک کیف پاره به نور سرخ الگانس پلیس نگاه می‌کند … هنوز باورش نمی‌شود … مهرداد ! آره خودش بود …مهرداد نیازی هم کلاسی دوران دانشگاه … و حالا دیگر اتوبوس پر از مسافر به سوی ایستگاه بعدی حرکت می‌کند … و دخترک تنها کسی است که در ایستگاه خالی ایستاده …بهت زده و پریشون

[ دو شنبه 19 خرداد 1393 ] [ 20:47 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 18 19 20 21 22 ... 52 صفحه بعد